پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵
متن کامل بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه تهران
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه. و نستغفره و نؤمن به. و نتوکّل علیه. و نصلّى و نسلّم على حبیبه و نجیبه. و خیرته فى خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشیر نعمته و نذیر نقمته. سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد. و على آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. و اصحابه المخلصین و صلّ على بقیّةاللَّه فىالأرضین و صلّ علىائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
یک جمله در زیارت اربعینِ امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام ذکر شده است که مانند بسیارى از جملات این زیارتها و دعاها، بسیار پُرمغز و در خور تأمّل و تدبّر است. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبهى اول قدرى پیرامون همین جمله - که ناظر به جهت قیام حسینى است - عرایضى عرض مىکنیم. آن جمله این است: «و بذل مهجته فیک».(۵) این زیارت اربعین است؛ منتها فقرههاى اوّل آن، دعاست که گویندهى این جملات خطاب به خداوند متعال عرض مىکند: «و بذل مهجته فیک»؛ یعنى حسینبنعلى، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنقذ عبادک من الجهالة»؛(۶) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛(۷) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. این یک طرف قضیه، یعنى طرفِ قیام کننده؛ حسینبنعلى علیهالسّلام است. طرف دیگر قضیه، در فقرهى بعدى معرفى مىشود: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(۸) نقطهى مقابل، کسانى بودند که فریب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنیاى مادّى، زخارف دنیایى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بیخودشان کرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را که خداى متعال براى هر انسانى در آفرینش عظیم خود قرار داده است - این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت - به بهاى پست و ناچیز و غیر قابل اعتنایى فروخته بودند. این، خلاصهى نهضت حسینى است.
با مداقّهى در این بیان، انسان احساس مىکند که نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، که هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهندهى ابعاد عظیم این نهضت است. یک نگاه، حرکت ظاهرى حسینبنعلى است؛ که حرکت علیه یک حکومت فاسد و منحرف و ظالم و سرکوبگر - یعنى حکومت یزید - است؛ اما باطن این قضیه، حرکت بزرگترى است که نگاه دوم، انسان را به آن مىرساند؛ و آن حرکت علیه جهل و زبونى انسان است. در حقیقت، امام حسین اگرچه با یزید مبارزه مىکند، اما مبارزهى گستردهى تاریخى وى با یزیدِ کوتهعمرِ بىارزش نیست؛ بلکه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسین با اینها مبارزه مىکند.
یک حکومت آرمانى به وسیلهى اسلام به وجود آمد. اگر بخواهیم ماجراى امام حسین را در سطورى خلاصه کنیم، اینطور مىشود: بشریت، دچار ظلم و جهل و تبعیض بود. حکومتهاى بزرگ دنیا، که حکومت قیصر و کسراى آن زمان است - چه در ایران آن روز، چه در امپراتورى روم آن روز - حکومت اشرافیگیرى و حکومت غیرمردمى و حکومت شمشیر بىمنطق و حکومت جهالت و فساد بود. حکومتهاى کوچکتر هم - مثل آنچه که در جزیرةالعرب بود - از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهلیتى دنیا را فرا گرفته بود. در این میان، نور اسلام به وسیلهى پیامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات عظیم و توانفرساى مردمى توانست اوّل یک منطقه از جزیرةالعرب را روشن کند و بعد بتدریج گسترش یابد و شعاع آن همه جا را فرا گیرد. وقتى پیامبر از دنیا مىرفت، این حکومت، حکومت مستقرى بود که مىتوانست الگوى همهى بشریت در طول تاریخ باشد؛ و اگر آن حکومت با همان جهت ادامه پیدا مىکرد، بدون تردید تاریخ عوض مىشد؛ یعنى آنچه که بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعیت فعلى - پدید آید، در همان زمان پدیده آمده بود. دنیاى سرشار از عدالت و پاکى و راستى و معرفت و محبّت، دنیاى دوران امام زمان است که زندگى بشر هم از آنجا به بعد است. زندگى حقیقى انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است که خدا مىداند بشر در آنجا به چه عظمتهایى نایل خواهد شد. بنابراین، اگر ادامهى حکومت پیامبر میسّر مىشد و در همان دورههاى اوّل پدید مىآمد و تاریخ بشریت عوض مىشد، فرجام کار بشرى مدتها جلو مىافتاد؛ اما این کار به دلایلى نشد.
خصوصیت حکومت پیامبر این بود که به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جاى شرک و تفرقهى فکرى انسان، متّکى بر توحید و تمرکز بر عبودیت ذات مقدس پروردگار بود. به جاى جهل، متّکى بر علم و معرفت بود. به جاى کینهورزى انسانها با هم، متّکى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ یعنى یک حکومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى که در چنین حکومتى پرورش پیدا مىکند، انسانى باتقوا، پاکدامن، عالم، بابصیرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّک و رو به کمال است. با گذشت پنجاه سال، قضایا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن دیگر اسلامى نبود. به جاى حکومت عدل، باز حکومت ظلم بر سر کار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعیض و دودستگى و شکاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاکم شد. در این دورهى پنجاه ساله، هرچه به طرف پایین مىآییم، اگر انسان بخواهد از این سرفصلها بیشتر پیدا کند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد که اهل تحقیق باید اینها را براى ذهنهاى جوان و جوینده روشن کنند.
امامت به سلطنت تبدیل شد! ماهیت امامت، با ماهیت سلطنت، مغایر و متفاوت و مناقض است. این دو ضدّ همند. امامت، یعنى پیشوایىِ روحى و معنوى و پیوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، یعنى حکومت با زور و قدرت و فریب؛ بدون هیچگونه علقهى معنوى و عاطفى و ایمانى. این دو، درست نقطهى مقابل هم است. امامت، حرکتى در میان امت، براى امت و در جهت خیر است. سلطنت، یعنى یک سلطهى مقتدرانه علیه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروتاندوزى و براى شهوترانى گروه حاکم. آنچه که ما در زمان قیام امام حسین مىبینیم، دومى است، نه آن اوّلى. یعنى یزیدى که بر سر کار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهیزگارى و پاکدامنى و پارسایى داشت، نه سابقهى جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّهاى به معنویات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار یک مؤمن و نه گفتار او گفتار یک حکیم بود. هیچ چیزش به پیامبر شباهت نداشت. در چنین شرایطى، براى کسى مثل حسینبنعلى - که خود او همان امامى است که باید به جاى پیامبر قرار گیرد - فرصتى پیش آمد و قیام کرد.
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضدّ مردمى یزید است؛ اما در باطن، یک قیام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزت است. براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند. لذا ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّدبنحنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - چنین گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(۹) من با تکبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى میل به قدرت و تشنهى قدرت بودن قیام نکردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(۱۰) من مىبینم که اوضاع در میان امت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است؛ حرکت، حرکت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است که اسلام مىخواست و پیامبر آورده بود. قیام کردم براى اینکه با اینها مبارزه کنم.
مبارزهى امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است. یک نتیجه این بود که امام حسین علیهالسّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مىکوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مىکردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مىگرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مىشد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در اینجا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مىاندازد. و این کار را امام حسین کرد.
البته کسانى که دم از ایمان مىزدند، اگر رفتارى غیر از آن داشتند که به امام حسین نشان دادند، شقّ اوّل پیش مىآمد و امام حسین مىتوانست دنیا و آخرت را در همان زمان اصلاح کند؛ اما کوتاهى کردند! البته بحث اینکه چرا و چطور کوتاهى کردند، از آن بحثهاى بسیار طولانى و مرارتبارى است که بنده در چند سال قبل از این تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح کردم - یعنى چه کسانى کوتاهى کردند، گناه و تقصیر به گردن چه کسانى بود؛ چطور کوتاهى کردند، کجا کوتاهى کردند - که من نمىخواهم آن حرفها را مجدّداً بگویم. بنابراین، کوتاهى شد و به خاطر کوتاهى دیگران، مقصود اوّل حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گردید. این دیگر چیزى است که هیچ قدرتى نمىتواند آن را از امام حسین بگیرد. قدرتِ رفتن به میدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزیزان؛ آن گذشت بزرگى که از بس عظیم است، هر عظمتى که دشمن داشته باشد در مقابلش، کوچک و محو مىشود و این خورشید درخشان، روزبهروز در دنیاى اسلام به نورافشانىِ بیشترى مىپردازد و بشریت را احاطه مىکند.
امروز بیش از پنج قرن و ده قرن پیش، حسینبنعلىِ اسلام و شما، در دنیا شناخته شده است. امروز وضع به گونهاى است که متفکّران و روشنفکران و آنهایى که بىغرضند، وقتى به تاریخ اسلام بر مىخورند و ماجراى امام حسین را مىبینند، احساس خضوع مىکنند. آنهایى که از اسلام سر در نمىآورند، اما مفاهیم آزادى، عدالت، عزّت، اعتلاء و ارزشهاى والاى انسانى را مىفهمند، با این دید نگاه مىکنند و امام حسین، امام آنها در آزادیخواهى، در عدالتطلبى، در مبارزهى با بدیها و زشتیها و در مبارزهى با جهل و زبونى انسان است.
امروز هم هرجایى که بشر در دنیا ضربه خورده است - چه ضربهى سیاسى، چه ضربهى نظامى و چه ضربهى اقتصادى - اگر ریشهاش را کاوش کنید، یا در جهل است، یا در زبونى. یعنى یا نمىدانند و معرفت لازم را به آنچه که باید معرفت داشته باشند، ندارند؛ یا اینکه معرفت دارند، اما خود را ارزان فروختهاند؛ زبونى را خریدهاند و حاضر به پستى و دنائت شدهاند! امام سجّاد و امیرالمؤمنین - بنابر آنچه که از آنها نقل شده - فرمودهاند: «لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلاتبیعوها بغیرها»؛(۱۱) اى انسان! اگر بناست هستى و هویت و موجودیت تو فروخته شود، فقط یک بها دارد و بس و آن بهشتِ الهى است. به هرچه کمتر از بهشت بفروشى، سرت کلاه رفته است. اگر همهى دنیا را هم به قیمتِ قبول پستى و ذلّت و زبونى روح به شما بدهند، جایز نیست. همهى کسانى که در اطراف دنیا تسلیم زر و زور صاحبان زر و زور شدهاند و این زبونى را قبول کردهاند - چه عالم، چه سیاستمدار، چه فعّال سیاسى و اجتماعى و چه روشنفکر - به خاطر این است که ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. بسیارى از سیاستمداران دنیا خودشان را فروختهاند. عزّت فقط این نیست که انسان روى تخت سلطنت یا ریاست بنشیند. گاهى یک نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تکبّر فخرفروشى مىکند و زور مىگوید؛ اما درعینحال زبون و اسیر یک قدرت و یک مرکز دیگر است؛ اسیر تمایلات نفسانىِ خود است که البته اسراى سیاسىِ امروز دنیا به این آخرى نمىرسند، چون اسیر قدرتها و اسیر مراکزند!
اگر امروز شما به این کشور بزرگ نگاه کنید، مىبینید که چهرهى جوانان این کشور، از احساس استقلال و عزّت، برافروخته و شادمان است. هیچ کس نمىتواند ادّعا کند که دستگاههاى سیاسى این کشور، از قدرتى در دنیا کمترین فرمانى مىبرند. همهى دنیا هم این را قبول دارند که در همین کشورِ باعزّت و باعظمت، قبل از انقلاب حکومتى بر سرِ کار بود که افرادش تفرعن و تکبّر داشتند و براى خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بایستى در مقابلشان تعظیم مىکردند و خم مىشدند؛ اما همانها اسیر و زبون دیگران بودند! در همین تهران، هر وقت سفیر امریکا مىخواست، مىتوانست با شاه ملاقات کند و هر مسألهاى را بر او دیکته کند و از او بخواهد و اگر او انجام نداد، به او تغیّر کند! ظاهرشان براى مردم و ضعفا، جلال و جبروت داشت؛ امّا زبون بودند. امام حسین خواست این زبونى را از انسانها بگیرد.
پیامبر در مقابل مردم مثل بندگان غذا مىخورد و مثل بندگان مىنشست؛ نه مثل اشرافزادهها: «کان رسولاللَّه (ص) یأکل اکل العبد و یجلس جلوس العبد»؛(۱۲) پیامبر جزو فامیلهاى اشرافزاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانهاى بود. به آنها احترام مىکرد؛ به آنها فخر و تعنّد نمىفروخت؛ اما اشاره و نگاه مبارکش بر تن امپراتوران آن روز عالم - در سالهاى آخر عمرش - لرزه مىانداخت. این عزّت است.
امامت، یعنى دستگاهى که عزّت خدایى را براى مردم به وجود مىآورد. علم و معرفت به مردم مىدهد. رفق و مدارا را میان آنها ترویج مىکند. ابّهت اسلام و مسلمین را در مقابل دشمن حفظ مىکند. اما سلطنت و حکومتهاى جائرانه، نقطهى مقابل آن است. امروز در بسیارى از کشورهاى دنیا اسم زمامداران پادشاه نیست، اما در واقع پادشاهند. اسمشان سلطان نیست و ظواهر دمکراسى هم در آنجاها جارى است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ یعنى رفتار تعندآمیز با مردم و رفتار ذلّتآمیز با هر قدرتى که بالاسر آنها باشد! حتى شما مىبینید که در یک کشور بزرگ و مقتدر، رؤساى سیاسى آنها باز به نوبهى خود مقهور و اسیر دست صاحبان کمپانیها، مراکز شبکهاى پنهان جهانى، مراکز مافیایى و مراکز صهیونیستى هستند. مجبورند طبق میل دل آنها حرف بزنند و موضعگیرى کنند؛ براى اینکه آنها نرنجند. این سلطنت است. وقتى که در رأس، ذلّت و زبونى وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلّت و زبونى وجود خواهد داشت. امام حسین علیه این قیام کرد.
در رفتار امام حسین، از اوّلى که از مدینه حرکت کرد، تا مثل فردایى که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویّت و عزّت و سرافرازى و درعینحال عبودیّت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همهى مراحل هم اینطور است. آن روز که صدها نامه و شاید هزارها نامه با این مضمون براى او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توایم و در کوفه و در عراق منتظرت هستیم، دچار غرور نشد. آنجا که سخنرانى کرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جید الفتاة»،(۱۳) صحبت از مرگ کرد. نگفت چنان و چنین مىکنیم. دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع به تقسیم مناصب کوفه نکرد. حرکت مسلمانانهى همراه با معرفت، همراه با عبودیّت و همراه با تواضع، آن وقتى است که همه دستها را به طرفش دراز کردهاند و نسبت به او اظهار ارادت مىکنند. آن روز هم که در کربلا همراه یک جمعِ کمتر از صد نفر، توسط سى هزار جمیعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زنها و حرمش را تهدید به اسارت کردند، ذرّهاى اضطراب در این مرد خدا و این بندهى خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.
آن راوىاى که حوادث روز عاشورا را نقل کرده و در کتابها دهن به دهن منتقل شده است، مىگوید: «فواللَّه ما رأیت مکثورا».(۱۴) مکثور، یعنى کسى که امواج غم و اندوه بر سرش بریزد؛ بچهاش بمیرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بین برود و همهى امواج بلا به طرفش بیاید. راوى مىگوید من هیچ کس را در چهار موجهى بلا مثل حسینبنعلى محکمدلتر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا».(۱۵) در میدانهاى گوناگون جنگها، در میدانهاى اجتماعى، در میدان سیاست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مىکند؛ کسانى که دچار غمهاى گوناگونند. راوى مىگوید هرگز ندیدم کسى در چنین هنگامهاى با این همه مصیبت، مثل حسینبنعلى، چهرهاى شاد، مصمّم، حاکى از عزم و اراده و متوکل به خدا داشته باشد. این همان عزّت الهى است. این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت و بشر فهمید که باید براى چنان حکومت و جامعهاى مبارزه کند؛ جامعهاى که در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعیض نباشد. همه باید براى چنان اجتماعى جهاد کنند که به وجود بیاید و مىآید و ممکن است.
یک روز بود که بشر مأیوس بود؛ اما انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد که همه چیز ممکن است. نظام اسلامى به آن حد نرسیده است، اما بزرگترین موانع را در راه رسیدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حکومت طاغوتى، حکومت دیکتاتورى، حکومت انسانهایى که بر مردم شیر بودند، ولى در مقابل قدرتها روباه مىنمودند؛ در مقابل مردمِ خودشان با تفرعن و تکبر بودند، اما در مقابل بیگانگان تسلیم و خاضع بودند، بزرگترین مانع براى یک ملت است؛ آن هم حکومتى که همهى قدرتهاى جهانى از او حمایت مىکردند. ملت ایران نشان داد که این کار، عملى و ممکن است؛ این مانع را برداشت و در این راه حرکت کرد.
به لطف و فضل الهى، در این راه گامهاى زیادى برداشته شده است. اما برادران و عزیزان! ما در نیمهى راهیم. اگر پیام امام حسین را زنده نگه مىداریم، اگر نام امام حسین را بزرگ مىشماریم، اگر این نهضت را حادثهى عظیم انسانى در طول تاریخ مىدانیم و بر آن ارج مىنهیم، براى این است که یادآورى این حادثه به ما کمک خواهد کرد که حرکت کنیم و جلو برویم و انگشت اشارهى امام حسین را تعقیب کنیم و به لطف خدا به آن هدفها برسیم و ملت ایران انشاءاللَّه خواهد رسید. نام امام حسین علیهالسّلام را خدا بزرگ کرده است و حادثهى کربلا را در تاریخ نگه داشته است. اینکه مىگویم ما بزرگ نگهداریم، معنایش این نیست که ما این کار را مىکنیم؛ نه. این حادثه عظیمتر از آن است که حوادث گوناگون دنیا بتواند آن را کمرنگ کند و از بین ببرد.
امروز، روز تاسوعا و فردا، روز عاشوراست. روز عاشورا، اوج همین حادثهى عظیم و بزرگ است. حسینبنعلى علیهالسّلام با ساز و برگ جنگ به کربلا نیامده بود. کسى که مىخواهد به میدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسینبنعلى علیهالسّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. این به معناى آن است که اینجا باید حادثهاى اتفاق بیفتد که عواطف انسانها را در طول تاریخ همواره به خود متوجّه کند؛ تا عظمت کار امام حسین معلوم شود. امام حسین مىداند که دشمن پست و رذل است. مىبیند کسانى که به جنگ او آمدهاند، عدّهاى جزو اراذل و اوباش کوفهاند که در مقابل یک پاداش کوچک و حقیر، حاضر شدهاند به چنین جنایت بزرگى دست بزنند. مىداند که بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسین از اینها غافل نیست؛ اما درعینحال تسلیم نمىشود؛ از راه خود برنمىگردد؛ بر حرکت در این راه پافشارى مىکند. پیداست که این راه چقدر مهم است؛ این کار چقدر بزرگ است.
من امروز چند جمله ذکر مصیبت کنم. البته شما از ساعتى پیش اینجا بودهاید؛ ذکر مصیبت کردهاند و شنیدهاید. این روزها هم در همهى مجالس و محافل، ذکر مصیبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر این است که در این روز، گویندگان و نوحهسرایان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس روضه بخوانند. آنطور که از مجموع قراین به دست مىآید، از مردان رزمآور - غیر از کودک شش ماهه، یا بچهى یازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرین کسى است که قبل از امام حسین به شهادت رسیده است؛ و این شهادت هم باز در راه یک عمل بزرگ - یعنى آوردن آب براى لبتشنگان خیمههاى اباعبداللَّه الحسین - است. در زیارات و کلماتى که از ائمه علیهمالسّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسیده است، روى دو جمله تأکید شده است: یکى بصیرت، یکى وفا. بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همهى یاران حسینى، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى که فرصتى پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ یعنى آمدند به او پیشنهاد تسلیم و اماننامه کردند و گفتند ما تو را امان مىدهیم؛ چنان بر خورد جوانمردانهاى کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و اماننامهى شما!(۱۶) نمونهى دیگرِ بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا اینکه به شهادت رسیدند. مىدانید که آنها چهار برادر از یک مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسینبنعلى قربانى کند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید یکى از برادران برود تا اینکه مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستى فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیهى وارد شدن در شریعهى فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همهى دهانها است که امام حسین علیهالسّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقلهاى معتبر - مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابنطاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد. که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مىکند. در این کتابهاى معتبر اینطور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر این بچهها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعهى فرات - شعبهاى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. این دو برادر شجاع و قوىپنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بىنظیر است. دیگرى هم برادر جوان سىوچند سالهاش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناختهاند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مىشکافند. براى اینکه خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس مىکند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل به آب نزدیکتر شده و خودش را به لب آب مىرساند. آنطور که نقل مىکنند، او مشک آب را پر مىکند که براى خیمهها ببرد. در اینجا هر انسانى به خود حق مىدهد که یک مشت آب هم به لبهاى تشنهى خودش برساند؛ اما او در اینجا وفادارى خویش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لبهاى تشنهى امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریهى عطشناک علىاصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مىدهد و امام حسین علیهالسّلام ناگهان صداى برادر را مىشنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».
نسئلک اللّهم و ندعوک. باسمک العظیم الاعظم. الاعزّ الاجلّ الاکرم و بالحسین و اصحابه و اهل بیته یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه یا رحمن و یا رحیم. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، اسلام و مسلمانان را نصرت عطا کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملتهاى مسلمان، مردم مسلمان فلسطین و لبنان، در همهى نقاط عالم هرجا مسلمانى در مقابل دشمن است، بر دشمنش پیروز بگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امت اسلامى را قدردان اسلام بگردان؛ حاکمیت اسلام و امامت اسلام را به مسلمین برگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملت ما را بر دشمنانش پیروز گردان و مشکلات را از کار او باز کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملت ما را به آرزوهاى بزرگش برسان و دشمنانش را مقهور و منکوب کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند مىدهیم، دلهاى مسلمانان را، دلهاى آحاد ملت ما را، دلهاى مردم و مسؤولان را هرچه بیشتر به هم نزدیک کن. پروردگارا! ما را در راه امام حسین زنده بدار و در راه امام حسین بمیران. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود کن و ما را از سربازان آن بزرگوار قرار ده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ارواح مطهّر شهداى عزیزمان و روح مطهّر امام بزرگوار را از ما راضى و خشنود کن. پروردگارا! ما را بیامرز؛ پدر و مادر و گذشتگان و ذوىالحقوق ما را بیامرز.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم یلد و لم یولد. و لم یکن له کفوا احد.(۱۷)
خطبهى دوم
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه .و نستغفره و نؤمن به. و نتوکّل علیه و نصلّى و نسلّم على حبیبه و نجیبه. سیّد الانبیاء والمرسلین ابىالقاسم المصطفى محمّد و على آله الأطهرین الأطیبین المنتجبین. سیّما علىّ امیرالمؤمنین و الصّدیقة الطّاهره سیّدة نساء العالمین. و الحسن و الحسین سیّدى شباب اهل الجنّة و علىبنالحسین و محمّدبنعلى و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىبنموسى و محمّدبنعلى و علىبنمحمّد و الحسنبنعلى والخلف القائم المهدى. حججک على عبادک و امنائک فى بلادک. و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
همهى شما برادران و خواهران عزیز و خودم را به تقواى الهى و رعایت پرهیزگارى و پاکدامنى دعوت و توصیه مىکنم. مطلبى که در خطبهى دوم به نظر رسید عرض کنم، ناشى از احساس نیازى است که امروز ملت و جامعهى ما به وحدت و یکپارچگى مىکند. از این جهت، من این مطلب را که در ذهن دارم، عرض خواهم کرد.
اوّلِ امسال ما عرض کردیم که شعار امسال، «وحدت ملى» و «امنیت ملى» باشد. حقیقتاً با توجه به اوضاع و احوال کشور و مسائل جارى و مسائل بینالمللى، آنچه که باید مسؤولان و مردم به سهم خود دنبال آن باشند، همین دو شعار مهم است. اگر وحدت ملى و امنیت ملى تأمین شد، دولت هم مجال پیدا مىکند که کارهاى خود، مسؤولیتهاى خود، وظایف بزرگ خود و برنامههاى سازندهى خود را اجرا کند. مىتواند به اقتصاد مردم برسد، به اشتغال مردم برسد، به مسائل زندگى مردم رسیدگى کند، به مسألهى فرهنگ کشور رسیدگى کند. اگر امنیت و یا وحدت نباشد، اختلافات و جنجال باشد، دائماً تشنّج سیاسى باشد، اوّل کسى که ضربه مىخورد، دولت است؛ چون نمىتواند وظایف خود را انجام دهد. وقتى دولت وظایف خود را انجام نداد، وضع مردم، وضع طبقات مستضعف، وضع جوانان، وضع کسانى که تشنهى اقدامات دستگاههاى مسؤول هستند، معلوم است که چگونه خواهد شد. بنابراین، این دو شعار مهم است.
من بر روى «وحدت ملى» تأکید بیشترى دارم؛ به خاطر اینکه امنیت هم ناشى از وحدت است. اگر وحدت نباشد، امنیت ملى هم به خطر مىافتد و ایجاد ناامنى مىشود. منظور ما از وحدت چیست؟ یعنى همهى مردم یکسان فکر کنند؟ نه. یعنى همهى مردم یک نوع سلیقهى سیاسى داشته باشند؟ نه. یعنى همهى مردم یک چیز را، یک شخص را، یک شخصیت را، یک جناح را، یک گروه را بخواهند؟ نه؛ معناى وحدت اینها نیست. وحدت مردم، یعنى نبودن تفرقه و نفاق و درگیرى و کشمکش. حتى دو جماعتى که از لحاظ اعتقاد دینى مثل هم نیستند، مىتوانند اتحاد داشته باشند؛ مىتوانند کنار هم باشند؛ مىتوانند دعوا نکنند. یکى از عواملى که این وحدت را خدشهدار مىکند، مفاهیم مشتبهى است که دائماً در فضاى ذهنى مردم پرتاب مىشود. هر کس هم به گونهاى معنا مىکند؛ یک عدّه از این طرف، یک عدّه از آن طرف؛ جنجال و اختلافِ غیرلازم درست مىشود! البته دشمن در همهى این مسائل سود مىبرد و به احتمال زیاد در این مسائل - یا در همهاش، یا در بعضىاش - دست هم دارد. این را ما نمىتوانیم ندیده بگیریم.
متأسفانه عدّهاى امروز حسّاسیت پیدا کردهاند؛ تا گفته مىشود دشمن، لجشان مىگیرد که چرا مىگویید دشمن! دشمن هست؛ نمىشود شما دشمن را ندیده بگیرید. هیچ کس یک ملت و یک جماعت را براى اینکه دشمنِ خود را ندیده است، خاکریزهاى دشمن را ندیده است، اسلحهى دشمن را ندیده است، توطئهى دشمن را نفهمیده است، ستایش نخواهد کرد. خودِ دشمن به طور صریح مىگوید که من دشمنى مىکنم. خودِ دشمن مىگوید که من براى ایجاد اختلال در ایران بودجه مىگذارم؛ براى تشنّج افکار در ایران رادیو درست مىکنم؛ مىخواهم مردم ایران دو دسته شوند. ولى ما بگوییم نیست؟! این سادهلوحى نیست؟! بنابراین، دست دشمن هم در کار است. البته اگر ما بیدار باشیم و اشتباه نکنیم، دشمن نمىتواند کارى بکند. پس، اشتباه و غفلت و کوتاهى ما یقیناً یک جزء مهم و عنصر اساسى در موفقیت دشمن است.
من با مراجعه به تاریخ دو نمونه را عرض کنم، براى اینکه شما توجه کنید که این مفاهیم مشتبه چطور مىتواند یک جامعه را دچار دودستگى کند:
یک نمونه، نمونهى جنگ صفّین است. همانطور که مىدانید بعد از آنکه لشکر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بر لشکر معاویه غلبهى ظاهرى پیدا کرد، آنها قرآنها را سرِ نیزه کردند. دیدن قرآنها، در لشکر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام دودستگى انداخت؛ چون معناى آن کار این بود که بین ما و شما قرآن قرار دارد. عدّهاى متزلزل شدند و گفتند نمىشود ما با قرآن بجنگیم! یک دستهى دیگر گفتند اصل جنگ اینها با قرآن است! جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آورده بودند، اما با معناى قرآن - که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام بود - مىجنگیدند! بالاخره در سپاه مسلمین دودستگى افتاد و تزلزل به وجود آمد. این کارِ دشمن بود.
یک نمونهى دیگر، باز در همان جنگ اتّفاق افتاد. بعد از آنکه حکمیّت بر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام تحمیل شد، عدّهاى از داخل اردوگاه آن حضرت - اینها دیگر خودى بودند؛ از بیرون نبودند - بلند شدند و شعار دادند: «لا حکم الّا لِلَّه»؛(۱۸) یعنى حکومت فقط از آنِ خداست. آرى؛ معلوم است و در قرآن هم هست که حکومت از آنِ خداست؛ اما اینها چه مىخواستند بگویند؟ اینها مىخواستند با این شعار، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام را از حکومت خلع کنند. آن حضرت، نقشهى آنها را افشاء کرد و گفت حُکم و حکومت مال خداست؛ اما اینها این را نمىخواهند بگویند. اینها مىخواهند بگویند «لا امرة»؛(۱۹) مىخواهند بگویند بایستى خدا بیاید مجسّم شود و امور زندگى شما را اداره کند. یعنى امیرالمؤمنین نباشد! این شعار، عدّهاى را از اردوگاه امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام خارج کرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربین و احیاناً مغرض ملحق نمود و قضیهى خوارج به وجود آمد.
امروز هم، متأسّفانه این کارها در جامعهى ما مىشود. شعارهایى مطرح مىشود که بعضى از آنها روشن و خوب است؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده مىکند. من امروز دربارهى دو واژه توضیح مىدهم و امیدوارم دلهاى شما عزیزان و دلهاى ملت اسلام، چنان توجّهى به این دو مسأله پیدا کند که بعد از این اگر چیزى هم گفتند و نوشتند، کسانى که دلشان مریض است، نتوانند دلها را از هم جدا کنند. یک واژه، واژهى «خشونت» است؛ یک واژه، واژهى «اصلاح» است.
خشونت یعنى چه؟ خشونت، یعنى کشتن، کتک زدن، زندانى کردن، بداخلاقى کردن، تندى کردن. خشونت، یک امر واضح و یک معناى بدیهى است. الان چند ماه است که در بعضى از مطبوعاتِ ما دائم دنبال مىشود که خشونت خوب است یا بد است؛ یا فلان کس طرفدار خشونت است، فلان کس مخالف خشونت است؛ یا اسلام خشونت را قبول دارد، یا قبول ندارد! آیا این مسأله اینقدر مهم و مشکل است؟! یا نه؛ پشت سر این قضیه، نیّتهاى دیگرى است؟!
اسلام دربارهى مسألهى خشونت نظر روشن و واضحى دارد. اسلام استفادهى از خشونت را اصل قرار نداده؛ اما در مواردى که خشونت قانونى باشد، آن را نفى هم نکرده است. ما دوگونه خشونت داریم: یک خشونت قانونى است؛ یعنى قانون خشونتى را اعمال مىکند؛ مىنویسد که اگر فلان کس این کار را کرد، او را به زندان ببرند. این خشونت است، اما این خشونت بد نیست. این خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسانهاست. این خشونت در مقابل آدمِ بىقانون است. این خشونت در مقابل متجاوز است. اگر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشود، تجاوز در جامعه زیاد خواهد شد. اینجا خشونت لازم است. یک خشونت هم خشونت غیر قانونى است. مثلاً یک نفر بیجا، خودسر، خودرأى، بر طبق میل خود، برخلاف قانون و بر خلاف دستور، نسبت به کسى اعمال خشونت مىکند؛ یک سیلى به گوش کسى مىزند. آیا این خوب است یا بد است؟ معلوم است که این بد است. در این شکّى نیست.
اسلام دربارهى معاشرت و اخلاق فردى پیامبر مىفرماید: «فبما رحمة من اللَّه لنت لهم ولو کنت فظّا غلیظ القلب لانفضوا من حولک».(۲۰) پیامبر را به خاطر نرمش او و به خاطر لینتش در برخورد با مردم، ستایش مىکند و مىگوید تو غلیظ و خشن نیستى. همین قرآن در جاى دیگر به پیامبر مىگوید: «یا ایّها النّبى جاهد الکفّار والمنافقین و اغلظ علیهم»؛(۲۱) با کفّار و منافقان با خشونت رفتار کن. همان مادهى غلظ که در آیهى قبلى بود، در اینجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنین است، در معاشرت است، در رفتار فردى است؛ اما اینجا در اجراى قانون و ادارهى جامعه و ایجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اینجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اینجا خشونت خوب است.
پیامبر اکرم وارد مکه شد و با مردمى روبهرو گردید که سیزده سال او را اذیّت و تکذیب و شکنجه کرده و همهى سختیها را بر سر او درآورده بودند؛ اما به همهى آنها گفت شما آزادید؛ از آنها انتقام نگرفت. ولى در همان سفر، پیامبر عدّهاى را به نام ذکر کرد و گفت هر کجا اینها را یافتید، بکُشید! در میان آنها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بودند. اینجا خشونت لازم بود؛ اما آنجا نرمش لازم بود.
اسلام در مورد تشخیص گناه مىگوید تجسّس نکنید، دنبال نکنید، در پى گناه این و آن نگردید، بیخودى افراد را متّهم و گناهکار نکنید؛ اما آنجایى که گناه ثابت مىشود، مىفرماید: «و لا تأخذکم بهما رأفة فى دین اللَّه»؛(۲۲) شما بایستى این گناهکاران را مجازات کنید؛ مبادا نسبت به آنها رأفتى احساس کنید.
اسلام دین جامعى است؛ دین یک بعدى نیست. آنجایى که حکومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدّى از قانون قرار مىگیرد، بایستى با قدرت، با قاطعیت، با خشونت - از اسم خشونت که نباید ترسید - رفتار کند؛ اما آنجایى که در مقابل آحاد مردم و براى کمک به مردم است، نه؛ آنجا رفتار عمومى حکومت اسلامى با مردم خود، با رفق و مداراست؛ «عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم»(۲۳). در سختیهایى که بر شما وارد مىشود، پیامبر رنج مىبیند. همیشه همینطور است؛ هر سختىاى که بر مردم وارد آید، پیداست کسانى که دلسوز مردمند، داغدار مىشوند و رنج مىبینند. لذا آنجا، جاى آن است؛ اینجا هم جاى این است.
وقتى که پیامبر در سال هشتم هجرى براى حجّ آخر - حجّة الوداع - به مکه رفته بودند، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در یمن مأموریت داشت. پیامبر آن حضرت را به یمن فرستاده بود، براى اینکه در آنجا دین را به یمنیها یاد دهد؛ زکات آنها را بگیرد و کمکشان کند. وقتى امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام شنید که پیامبر به حج رفته است، بهسرعت خود را به مکه رساند. از مردم یمن مبالغى زکات گرفته شده بود که در بین آنها مقدارى حُلّه یمنى هم وجود داشت؛ یعنى لباسهاى دوختِ یمنِ آن روز که بسیار مطلوب و مقبول بود. امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام فرصت نداشت که با این کاروان حرکت کند. او عجله داشت خودش را به پیامبر برساند؛ لذا یک نفر را در رأس کاروان گذاشت که آن اموال را بیاورد؛ خودش را هم به پیامبر در مکه رساند که اوّلِ اعمال حج با پیامبر باشد. بعد که آن کاروان رسید، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام سراغ آنها رفت؛ اما دید حلّههاى یمنى را در غیاب حضرت، بین خودشان تقسیم کرده و هر کدام یک حلّهى زیبا پوشیده و آمدهاند! فرمود چرا اینها را پوشیدهاید؟! گفتند غنیمت و زکات است؛ لذا متعلّق به ماست! فرمود تا قبل از آنکه به پیامبر برسد - به تعبیر امروز، به خزانه واریز شود - قابل تقسیم نیست؛ این خلاف مقررّات و خلاف دین است. لذا حلّهها را از آنها گرفت. بعضى نمىدادند، بهزور از آنها گرفت. طبیعى است اگر از کسى امتیازى را بگیرند، چنانچه خیلى مؤمن نباشد، ناراحت مىشود. پیش پیامبر آمدند و از امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام شکایت کردند! پیامبر فرمود: چرا شکایت مىکنید؛ مگر چه شده است؟ عرض کردند على آمد و اینها را از ما گرفت. پیامبر در جواب آنها گفت: على را بر این کار ملامت نکنید؛ «انّه خشن فى ذات اللَّه»؛(۲۴) او در مسألهى مقرّرات خدایى، مرد خشنى است.
آن مرزى که اسلام معیّن مىکند، همین است: خشونت قانونى. خشونت قانونى، امرى است که نه فقط خوب است، بلکه لازم است. خشونت غیرقانونى، نه فقط بد است، بلکه جنایت است و باید با آن مقابله شود. این نظرِ اسلام است. این دیگر بحث و جدل ندارد که کسانى بیایند و بدون اطّلاع از مبانى اسلامى و بدون آگاهى از حقایق امر، صفحات بعضى از مطبوعات را با تیترهاى محرّک و مهیّج و گمراه کننده پُر کنند! البته دشمنانى که مایلند مردم سر این بحثها با هم درگیر شوند، غرض دیگرى دارند. آنها که خشونت را یک امر کلّى مىدانند و بین خشونت قانونى و غیرقانونى فرق نمىگذارند، با خشونت قانونى مخالفند. آنها مىگویند اگر کسى در خیابانهاى تهران اغتشاش به راه انداخت، امنیت مردم را به هم زد، اموال مردم را تضییع کرد و بچههاى مردم را به خطر انداخت، با او برخورد نشود؛ چون خشونت است. اما خود آنها در اطراف دنیا خشنترین و فجیعترین خشونتها را انجام مىدهند! امروز همین رژیم صهیونیستى که رادیوِ آن، یکى از مروّجان ضدّیت با خشونت است و مرتّب شعار ضدّ خشونت مىدهد، روزانه جنوب لبنان را بمباران مىکند و زن و بچه و کوچک و بزرگ را از بین مىبرد. رفقایشان هم در اطراف دنیا - اینهایى که رسانههاى جهان را دارند - همینطورند!
من این درد درونى خودم را فراموش نمىکنم که در یکسالونیم پیش، وقتى که شهید عالىمقام و سیّد عزیز و بزرگوار، شهید لاجوردى به شهادت رسید - کسى که چهرهى بسیار درخشانى بود و بسیار کسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند که این مرد چه کرد و کجاها بود و چگونه زندگى کرد؛ چه زندانهایى کشید و چه زحمتهایى متحمّل شد. بعد از انقلاب نیز بىتظاهرترین کارها را که سختترین هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهید شد - یکى از روزنامههاى آلمان نوشت ترور لاجوردى، ترور نیست! یعنى آنها عنوان ترور را هم عوض کردند؛ چرا؟ چون به وسیلهى ناراضیان داخلى انجام گرفته است! تبلیغات رسانههاى دنیا این است. امپراتورىِ استکبارىِ خبرىِ مسلّط بر افکار عمومى دنیا این است. مبارزهى مردم فلسطین براى پس گرفتن سرزمین خود تروریسم است؛ مبارزهى مردم لبنان براى بیرون کردن اشغالگران صهیونیستى تروریسم است؛ اما آمدن جنایتکاران صهیونیست به داخل لبنان و ربودن و کشتن انسانها و ویران کردن روستاها تروریسم نیست! منطق آنها این است. ما که نباید به آنچه که دشمن در فضا پرتاب مىکند، فریب بخوریم. ما خودمان باید فکر کنیم.
یکى از بزرگترین مظاهر استقلال انسان، استقلال فکرى است. ببینید اسلام چه مىگوید؛ ببینید منطق صحیح چه مىگوید. آیا خشونت بد است یا خوب؟ جواب این است که نه بد است، نه خوب؛ هم بد است، هم خوب. خشونت قانونى، خوب و لازم است؛ اما خشونت غیرقانونى، بد و زشت و جنایت است. طرح اینگونه مطالب را به صورت یک مسألهى روز درآوردهاند. مسألهى روز هم که تمام شدنى نیست. مرتّب از این نقل مىکنند، از آن نقل مىکنند؛ حرفهاى بعضى از بزرگان را تحریف مىکنند، براى اینکه بتوانند جو متشنّجى در کشور درست کنند. جوانى مىگوید خشونت خوب است، جوان دیگر مىگوید خشونت بد است. این او را به خشونت متّهم مىکند، او این را به خشونت متّهم مىکند! چرا این کار را مىکنند؟ جوانان ما هم اهل خشونت نیستند؛ مؤمنین ما هم اهل خشونت نیستند؛ متدیّنین ما هم اهل خشونت نیستند. آنجایى که قانون خشونت را نسبت به کسى بخواهد، البته خشونت اعمال خواهد شد. قانون هم قانون است؛ قانون یک امر پنهانى نیست. آن روزى که پیامبر دستور داد آن افراد را ترور کنند، درِ گوش کسى نگفت. علناً گفت هر کس هند را پیدا کرد، او را بکشد. هر کس فلانبنفلان را پیدا کرد، او را بکشد. امام رضواناللَّهعلیه گفت هر کس سلمان رشدى را پیدا کرد، او را بکشد. امروز هم رهبرى اگر بر طبق احکام اسلام یک جا تکلیفش اقتضا کند، علنى خواهد گفت. مخفیانه و درِ گوشى نیست.
واژهى دوم، واژهى «اصلاحات» است. اصلاحات یکى از واژههایى است که همیشه پُرجاذبه بوده است. دولت جدید از اوّلى که آمد، مسألهى اصلاحات را مطرح کرد. همهى انسانهایى که از هر فسادى رنج مىبرند، دلشان با این شعار مىتپد و طرفدار اصلاحاتند. اصلاحات چیز بسیار خوبى است؛ اما اصلاحات چیست؟ اینجاست که باز دشمن پادرمیانى مىکند. تبلیغات امپراتورى خبرى دشمن وارد میدان مىشود و کارى مىکند که در داخل کشور عدّهاى پیدا شوند و شعار اصلاحات بدهند؛ عدّهاى پیدا شوند و شعار نفى اصلاحات بدهند. مگر ممکن است کسى با اصلاحات مخالف باشد؟ آرى؛ کار دشمن اینگونه است. کار دشمن، شبهه انداختن و غبارآلود کردن فضا براى بهرهگیرى است. دشمن که به اصلاحات علاقهاى ندارد. حرف قاطع در این زمینه، یک کلمه است: اصلاحات، یا اصلاحات انقلابى و اسلامى و ایمانى است و همهى مسؤولان کشور، همهى مردم مؤمن و همهى صاحبنظران با آن موافقند؛ یا اصلاحات، اصلاحات امریکایى است و همهى مسؤولان کشور، همهى مردم مؤمن و همهى آحاد هوشیار ملت با آن مخالفند.
در زمینهى اصلاح، دو جمله از امام حسین علیهالسّلام نقل شده است. امام حسین علیهالسّلام مىفرماید: «خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى».(۲۵) او دنبال اصلاحات است و مىخواهد اصلاح به وجود آورد. یک جاى دیگر هم مىفرماید: «لنرى المعالم من دینک و نظهر الأصلاح فى بلادک»؛(۲۶) مىخواهیم اصلاح در میان ملت اسلام و کشور اسلامى به وجود بیاید. این شعارِ امام حسین علیهالسّلام است.
اصلاح چیست؟ اصلاح این است که هر نقطهى خرابى، هر نقطهى نارسایى و هر نقطهى فاسدى، به یک نقطهى صحیح تبدیل شود. انقلاب، خودش یک اصلاح بزرگ است. اگرچه در اصطلاحات سیاسى دنیا، «انقلاب» را در مقابل «اصلاح» قرار مىدهند، اما من با آن اصطلاح نمىخواهم حرف بزنم. من اصلاح با اصطلاح اسلامى را مطرح مىکنم. خود انقلاب، بزرگترین اصلاح است. تداوم اصلاحات، در ذات و هویّت انقلاب نهفته است. یک ملت انقلابى و هوشیار و شجاع، به طور دائم نگاه مىکند تا ببیند فسادهایى که از قبل در میان او مانده - فسادهایى که در طول زمان بر اثر غفلتها و سوء مدیریّتها و سوء تدبیرها و تجاوزها به وجود آمده - کدام است تا آنها را اصلاح کند. اشتباهات و خطاها کدام است، تا آنها را اصلاح کند. انقلاب که بدون اصلاح امکان ندارد. هیچ جامعهى انسانى، بدون اصلاح امکان ندارد. از اوّلِ انقلاب همه آرزو داشتند که اصلاحات به وجود آید. هر کس هم به قدر همّت خود کارى کرده است. امروز هم دولتى آمده و شعار خودش را «اصلاحات» قرار داده است. بسیار خوب؛ من مىدانم که مسؤولان این دولت - کسانى که شعار اصلاح دارند؛ از جمله رئیس جمهور محترم - مقصودشان از اصلاحات چیست. آنها همین اصلاحات اسلامى را مىخواهند.
بدیهى است که در میان جامعه مواردى وجود دارد که باید اصلاح شود. ما اصلاح ادارى لازم داریم؛ اصلاح اقتصادى لازم داریم؛ اصلاح قضایى لازم داریم؛ اصلاح امنیتى لازم داریم؛ اصلاح در قوانین و مقرّرات لازم داریم. ما احتیاج داریم که دستگاه اداریمان مقرّراتى داشته باشد که براى همه یکسان باشد و در آن تبعیض نباشد. اگر بود، نقطهى فاسدى است و باید اصلاح شود. باید رشوه و ارتشاء وجود نداشته باشد؛ اگر بود، فساد است و باید اصلاح شود. راههاى کسب ثروت باید مشروع باشد. اگر کسانى از راههاى نامشروع کسب ثروت کردند، این فساد است و باید اصلاح شود. اگر کسانى از امتیازاتِ بیجا استفاده کردند، ثروتهاى بادآورده به دست آوردند و دیگران را به قیمت اینکه خودشان ثروتمند شوند، فقیر کردند، این فساد است و باید اصلاح شود. اگر در جامعه امتیازاتِ انحصارى به وجود آوردند و همه نتوانستند از فرصتهاى برابر استفاده کنند، این فساد است و باید اصلاح شود. اگر امنیت شغلى و ثبات مقرّرات نبود؛ اگر انسانى که مىخواهد در جامعه کار کند، دست و پایش را بستند و براى تلاش کردن، به او فرصت ندادند، اینها فساد است و باید اصلاح شود. اگر در جامعه گرایش مصرفى رو به رشد است، این فساد است. اگر در تلاشهاى اقتصادى، دلّالى بر تولید ترجیح دارد، این فساد است. اینها را باید اصلاح کرد. اصلاحات اینهاست. اگر مردم دچار حالت بىانضباطیند - بخصوص مسؤولان بخشهاى ادارهى کشور بىانضباطند - و انضباط اجتماعى نیست، این فساد است. اگر احساس مسؤولیت نیست، این فساد است. اگر در جوانان، ملکات انسانى - یعنى شجاعت، صفا، صدق، نشاط، فعالیت و کار - رشد پیدا نمىکند، این فساد است. اگر روابط جنسىِ ناسالم در جامعه هست، این فساد است. اگر اعتیاد در جامعه هست، این فساد است. اگر سطح معرفت و شعور عمومى در حدّ مطلوب نیست، این فساد است. اگر وظیفهشناسى در مسؤولان نیست، این فساد است. اگر کسانى هستند که خانوادهها را ناامن مىکنند؛ اگر کسانى هستند که شهرها و خیابانها و جادهها و روستاها را ناامن مىکنند، این براى کشور فساد است. اگر جرم و جنایت هست؛ اگر دسترسى به قضاوتِ عادلانه نیست؛ اگر رسیدگیهاى قضایى طولانى مىشود و پروندهها مدتها مىماند، اینها فساد است و باید اصلاح شود. باید از جرم و جنایت پیشگیرى کرد. انقلاب، ما را به ایجاد این اصلاحات امر مىکند و فرمان مىدهد. همه خوشحالند و دوست مىدارند که اینگونه اصلاحات در جامعه انجام گیرد. البته این اصلاحات هم با تعارف انجام نمىگیرد؛ این اصلاحات، با قاطعیّت و با اقدام انجام مىگیرد.
ما دیدیم که مسؤولان کنونى - چه مسؤولان قوهى مجریه و چه مسؤولان قضایى - در همین جهتهایى که گفته شد، تلاشهایى کردند و برنامههایى ریختند. بسیار خوب؛ اما یک نوع چیزهایى هست که دشمن آن را اصلاحات مىداند. امریکاییها مىگویند حجاب شما از بین برود؛ مرزهاى اخلاقى و دینى شکسته شود؛ حکومت قرآن و انطباق قوانین با اسلام - که جزو قانون اساسى است - نباید باشد؛ این یعنى اصلاحات! اینها اصلاحات امریکایى است! ملت ایران آنچه را که به دست آورده، ارزان به دست نیاورده است. ملت ایران استقلال و رشد سیاسى و شخصیتى و عزّتِ خود را به دست آورده است؛ اینها که ارزان به دست نیامده است.
قدرتمندان و قلدران دنیا همهى تلاششان براى توسعهى نفوذ و منافع خودشان است. اگر گفته شود که شما در خلیج فارس چه مىکنید؛ کشور شما کجا، خلیج فارس کجا؛ مىگویند ما در اینجا منافع داریم! عجب، پس منافع شما، اگر لشکرکشى شما را هم اقتضاء کرد، باید لشکرکشى کنید؟! آیا منافع شما مقدّم و مرجّح بر منافع ملتهاست؟! این قدرتها هر چیزى را که دنبال مىکنند، براى منافع خودشان است. اگر از شعار اصلاحطلبى حمایت مىکنند، این دروغ است؛ آنها از اصلاحاتى که به معناى حقیقى کلمه اصلاحات باشد، طرفدارى نمىکنند. آنها با اصلاحات در این کشور مخالفند. با اصل انقلاب هم مخالفند. آنها مىخواهند روحیهى استقامت و استقلال این ملت از بین برود. شعارهایى مىدهند و حرفهایى مىزنند؛ عدّهاى هم حرفهاى آنها را تکرار مىکنند. البته خودِ این واقعاً یک داستان غمانگیز است که من نمىخواهم وارد آن شوم. اینکه بعضى افراد به دشمن بیشتر اعتماد مىکنند تا به دوست؛ به بیگانه بیشتر روى خوش نشان مىدهند تا به دوست؛ حرف بیگانه را تکرار مىکنند علىرغم دوست؛ این داستانِ بسیار غمانگیز و ماجراى تلخى است که من امروز نمىخواهم وارد این قضیه شوم. اما نمىتوانم هم بالاخره این قضیه را با شما ملت ایران در میان نگذارم. من یک وقت بالاخره خواهم گفت که بعضى کسان در این کشور، به نفع دشمن و علیه این ملت، به نفع متجاوز و علیه مظلوم، چه دارند مىکنند؛ اما فعلاً نمىخواهم وارد این بحث شوم.
آنچه که من امروز در پایان این بحث مىخواهم عرض کنم، این است که اى ملت ایران! اى جوانان عزیز! اى روشنفکران! اى مجموعههاى سیاسى! «اتقوا اللَّه»؛ از خدا بترسید و پرهیزگار باشید. پیام بزرگ نماز جمعه در هر هفته، تقواست. تقواى خدا به این است که فریب دشمن را نخوریم و تسلیم تحمیل دشمن نشویم. دشمن مىخواهد بین ما اختلاف بیندازد. دشمن آرزو مىکند که بین مسؤولان اختلاف باشد. دشمن آرزو مىکند که در ایران جنگ داخلى باشد. دشمن نمىتواند ببیند که جمهورى اسلامى توانسته است این کشور را امن و آرام نگه دارد. در هرجایى و به هر بهانهاى، چه جهالت کسى یا کسانى، چه غرضورزى کسى یا کسانى، اگر ماجرایى درست کند که امنیت را به هم بزند، دشمن خوشحال مىشود. نمونهاش همین قضایایى است که به مناسبت انتخابات، در یکى، دو شهر اتفاق افتاد که البته یا ناشى از جهالت است، یا غرض. نباید اینطور مىشد. کسى که به یک مسأله اعتراض دارد، یک راه قانونى وجود دارد. شیشه شکستن و آتش زدن و اموال دولتى و اموال خصوصى را نابود کردن، راه صحیح و عاقلانهاى نیست. هیچ کس او را براى این کارها مدح نمىکند. هرجایى که اندک چیزى از این قبیل اتّفاق افتاد، دستگاههاى تبلیغى دشمن آن را بزرگ و درشت و تکرار و تشویق کردند! آرى؛ دشمن ناامنى را تشویق مىکند. تابستان گذشته در خیابانهاى تهران اغتشاش و جنایت اتّفاق افتاد و ناامنى ایجاد شد، که دشمن آن را تشویق مىکرد! اگر دستگاه قضایى، با آن جنایتکار و با آن اغتشاشگر برخورد قاطع قضایى و قانونى بکند، این را دشمن مورد بمباران تبلیغاتى قرار مىدهد. ما که نباید فریب دشمن را بخوریم.
من از همهى گروهها، از همهى جمعیتها، از همهى آحاد مردم، از عموم ملت ایران و جوانان - که البته خدا از ملت ایران و از جوانان راضى باشد؛ حقیقتاً بهترین نقش را شما همیشه در همهى احوال نشان دادید - خواهش مىکنم که مراقب فریب دشمن باشند. الان هم هیچ گله و شکوهاى از مردم نیست؛ شکوه از کسانى است که بایستى افکار مردم را جهت بدهند؛ اما گاهى به وظایفشان عمل نمىکنند و یا آشنا نیستند. وحدت مردم، اتّحاد قلبى مردم، اتّحاد روحى مردم، محبّت مردم، وفاق مردم حول نظام اسلامى، حول احکام مقدّسهى اسلام، حول قانون اساسى - که قانون اساسى هم منطبق بر احکام اسلامى است - حول قوانین کشور - که لااقل اغلب آنها منطبق بر قوانین اسلامى است؛ اگر نگوییم همهاش منطبق است - «وحدت ملى» را تشکیل مىدهد.
امیدواریم که خداى متعال تفضّل کند، برکاتش را نازل فرماید. توجّهات ولىعصر ارواحنافداه انشاءاللَّه شامل حال ملت شود و ملت بتواند این تجربههاى عظیم را به پیش ببرد و مسؤولان کشور بتوانند همین اصلاحات - یعنى اصلاحات صحیح و اسلامى و انقلابى و ایمانى - را به بهترین وجهى انجام دهند و مردم را برخوردار کنند.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
و العصر. انّ الانسان لفى خسر. الّا الذین امنوا و عملوا الصّالحات. و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۲۷)
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته