دوشنبه ۳ ارديبهشت ۹۷
جمعه ۱۲ آذر ۹۵
خدایا! بعد از مردنم، با همه ی احساسات و دیدگاههایی که پس از مرگ تغییر میکنند کنار می آیم اما...میشود اجازه دهی سالی یک بار، در یکی از روزهای پاییزی و بارانی ِ دنیا، یکی از حسهای دنیایی ام به من برگردد و از کنار قبرم بلند شوم و بی سر و صدا از قبرستان خارج شوم و بروم توی محیط شهر و پیاده روها و از هوای پاییزی سالهای نبودنم لذت ببرم؟ و ذوق کنم از بارانی که دیوارها،خانه ها،ماشینها،درختها و پیاده روها را خیسِ خیس کرده و بوی باران دیوانه ام کند...و البته چون امکان استفاده از موسیقی به آن صورت وجود ندارد ،خیلی بهتر میشود که اجازه دهی مرتضی پاشایی با آن صدای تو دماغی و پاییزی اش یک دهن بخواند و حسم را ملموس تر و دنیایی تر کند... یک نفر هم از قضا عطر محبوب ِ پاییزی ام را به خودش زده باشد و عیشم را دو چندان کند ...
پنجشنبه ۱۱ آذر ۹۵
دوباره دیر شد باران نبارید
دلم تبخیر شد باران نبارید
به چشم آسمان ها خیره ماندم
نگاهم پیر شد باران نبارید
******************************
هیچکس همراه نیست تنهای اول .دارنده بیشترین مشترک مدعی ظهور
*********************************
وما به دیدار نمایشگاه دسته گلی خواهیم رفت که گاهی هم دلش دلگیر میشود بارانی میشود اما پای وعده ی خودوخدایش میماند
