جمعه ۱۲ آذر ۹۵
برابر آینه ایستاده و میگوید: «تو را نمیدانم، اما برای من بسیار اتفاق میافتد که کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک میبینم؛ گاه به خاطر جهالتم چنین برایم رخ میدهد و گاه خودم دوست دارم چنین ببینم!
مثالهایش زیاد است؛ اما برایم اتفاق افتاده که به بهانههای کوچک، نماز را به تاخیر میاندازم و یا آن موقع که بیکار بودم به واجبات پایبندی زیادی داشتم اما وقتی به لطف خداوند متعال به سرکاری رفتم و وضع مالیام خوب شد هم ظاهرم را تغییر دادم و هم رفتارم را، با این که با حقیر دیدن متدینین مخالف بودم اما الان در عمل شخصیت قبلیام را حقیر میبینم و این را میدانم که این تحقیر من نشانهی حقارت فعلی من است.
آینه آنلحظه، به خاطر صداقتش او را بزرگ میدید.
+ در این قرون کسی کاری مهمتر از امام خمینی را انجام ندادهاست، یعنی همان رهبری انقلاب اسلامی ایران. اما به این قضیهای که از ایشان نقل شده است دقت کنید که چگونه اهم و مهم مینمودند. من یقین دارم اگر جای ایشان بودم به بهانهی حفظ ظاهر، نشان دادن صبر اسلامی و استفاده از فرصت برای رساندن صدایم به گوش جهانیان و... این کار را انجام نمیدادم؛ سید احمد خمینی فرزند امام:«روز اولی که شاه رفت ما در نوفل نوشاتو بودیم، نزدیک به سیصد تا چهارصد خبرنگار اطراف منزل امام جمع شده بودند، تختی گذاشتند و امام روی آن ایستاد. تمام دوربینها کار میکرد و قرار بود هر چند خبرنگار یک سؤال بپرسند. دو سه سؤال از امام شد که وقت اذان ظهر شد. بلافاصله امام محل را ترک کردند و گفتند: وقت فضیلت نماز ظهر میگذرد.
تمام حاضرین از این که امام صحنه را ترک کرد متعجب شدند! کسی از امام خواهش کرد: چند دقیقهای صبر کنید تا حداقل چهار پنج سؤال دیگر بشود.
امام با عصبانیت گفتند: به هیچ وجه نمیشود. و رفتند.»
(کتاب: چهل داستان در مورد نماز و نمازگزاران/ یدالله بهتاش/داستان سوم. به نقل از سیمای فرزانگان ص 159) این کتاب را پیشنهاد میکنم بخوانید.